محل تبلیغات شما

سرد بود . چهره ی عاری از هر حسش . 

لباسای رنگ تیرش بیشتر به این سرما دامن میزد . 

شعله گاز و خاموش کرد. 

فیوز و زد . 

آهسته آهسته سمت چمدون نیمه چیده شده رفت . 

کاملش کرد  

بستش. به سختی بلند کرد و راه افتاد . 

قبل از رفتن 

ایستاد. خواست نگاهی به دیوار ها بندازه  

خواست برگرده. قاب عکس ها رو از نظر بگذرونه. 

اما بر نگشت  

اما رفت . 

و رفت .

از عمو پورنگ تا هوشنگ ابتهاج

دل پر از شوق رهاییست ولی ممکن نیست ..

آقا قاضی ... ما که رهات نمیکنیم!

رفت ,ها , اما ,بندازه , خواست ,قاب ,بندازه  خواست ,ها بندازه ,دیوار ها , خواست برگرده ,برگرده قاب

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بیا زندگی را تنگ در آغوش بگیریم...