محل تبلیغات شما

+تو زندگیم هیچ وقت انقدر حس پاستوریزگی نداشتم که امروز داشتم . 

وقتی که از دکه ی جلوی دانشگاه در حالی که بیست تا شاید پسر همه نوبتی چند نخ سیگار میگرفتن و من و میم! اب پرتقال و تیتاب شکلاتی خریدیم بین اون جمعیت . 

:) خلاصه که تو زندگیم به این اندازه حس پاستوریزگی نداشتم! البته شاید اشتباه کردیم و نباید میرفتیم از اونجا میگرفتیم . اما واقعا سلف و غذاخوری و بوفه نسبت به اون ازمایشگاه و کارگاهمون دور بود . مام که خسته .

+ برق دوست داشتنی . واقعیت اینه که گره خوردیم امروز . سخت نبود این پسره ی ذلیل مرده یه عالمه  سیم اورده بود . الکی همه رو هم سر میز ما رها کرد و رفت! مام خسته . انقدر هم این مدار گنده منده در میومد. خلاصه که امروز به کاملترین حالت ممکن همه چی و در اوردیم اما واقعیت اینه که برای امتحان تنها دلم به این خوشه که میم از هر مداری که میبستیم فیلم گرفته . 

خلاصه که امید است که همون قدر که جذاب و دوست داشتنی هست همونقدر هم بشه امتحانش و ردیف داد!

+ با سید صحبت کردم . بهم گفت تو از من جلو تری! حرف زدن باهاش خیلی خوب بود! قوت قلب . بهش گفتم هر دومون یکم سرو سامون دادیم به اوضاع همو ملاقات کنیم!

بهش گفتم نیازه که ببینمت چون انگار تو فقط متوجهی چی میگم و ازین کارایی که میکنم . بعد از خدا . فقط تو میدونی!

گفتم حس میکنم نهنگم . اون نهنگه که با یه فرکانسی صحبت میکنه که کسی متوجه نمیشه و صدقه سر همین . تنهاست!

 

+یکم نا میزون بودم یه چیزایی خونده بودم چند شب پیشا درباره ی یکی از شاید بشه گفت ارزوهام . 

که کلا ارمان های من و ریخته بود بهم . ینی از وقتی که خونده بودم اون مطالب و هی از خودم میپرسیدم وای دختر ینی تو یه عمر بخاطر نشدن این ارزو تا مرز افسردگی رفتی؟!

اینکه انقدر بد میگن. روز بعد که از خواب بیدار شدم به این فکر کردم که خب بدگفتن دیگران دلیل بر بد بودن اون نیست که . من دوستش دارم هنوز . اما به قدری غیر قابل هضم بود که هم با دال دربارش صحبت کردم هم با دکی . دال معتقد بود شاید کسایی که اونارو نوشتن فقط دنبال کسب درامد بودن و یاچیزی کمتر از عشق و علاقه برای همین از نظرشون اونطوری به نظر میاد . 

دکی یه عالمه تعریف کرد که ابدا اینطوری نیست و استادشون معتقده که خیلی هم خوبه!!!

خلاصه که عجب . 

 

+امروز سیزده ابان ماه بود و روز دانش اموز . تلویزیون دختر خاله رو نشون داد . من کلا دو تا دختر خاله دارم یکیش که ویتامین استرس یکیش هم این عروسکه! امروز اخبار بابت راهپیمایی نشونشون داد . بزرگ شده خانوم شده و من مدت هاست ندیدمش . با دیدنش تنها چیزی که به ذهنم اومد این بود که کاش حال پدرش زودتر خوب شه چون اونا هنوز کوچیکن . اصلا ادم تو هر سنی که باشه برای از دست دادن پدر و مادرش بچست!

 

+روی دیوار اتاق یه مربع خاکستری هست که چند تا خونه داره . اون خونه ها امادن که پر بشن . توسط من .

 

+رهرو ان نیست که گه تند و گهی خسته رود . رهرو ان است که اهسته و پیوسته رود .

از عمو پورنگ تا هوشنگ ابتهاج

دل پر از شوق رهاییست ولی ممکن نیست ..

آقا قاضی ... ما که رهات نمیکنیم!

هم ,تو ,اون ,یه ,شاید ,  ,خلاصه که ,به این ,رهرو ان ,نیست که ,صحبت کردم

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ادبي اجتماعي یاور زنوز #پائیز.....